قوم و خویش خدا
قوم و خویش خدا (طنز)
از افاضات آقای هالو !
آدمی می شناسم از دوزخ
خوف و تشویش دارد و من نه
بس که می ترسد از عذاب خدا
هول از آتیش دارد و من نه
دائما ذکر گوید و تسبیح
در کف خویش دارد و من نه
قلبی آکنده از خدا و سری
باطن اندیش دارد و من نه
بس عجول است در رکوع و سجود
گویی او جیش دارد و من نه
تا رسد ز آسمان به او الهام
دو سه تا دیش دارد و من نه
گوییا با خدا شده فامیل
او که این کیش دارد و من نه
بهر ماموریت ز بیت المال
هی سفر پیش دارد و من نه
توی هر شهر از بلاد فرنگ
قوم یا خویش دارد و من نه
برنگشته از انگلیس هنوز
سفر کیش دارد و من نه
بهر حج تمتع و عمره
کوپن و فیش دارد و من نه
زندگی تخته نرد اگر باشد
او دو تا شیش دارد و من نه
پانزده تا مغازه ، یک پاساژ
توی تجریش دارد و من نه
در دزاشیب باغ و در قلهک
خانه از خویش دارد و من نه
نوزده تا عیال ، صیغه و عقد
بی کم و بیش دارد و من نه
گر چه با گرگ ها بود دمخور
ظاهر میش دارد و من نه
دانی او این همه چرا دارد ؟
چون که او ریش دارد و من نه
میکروفن را بگیر از هالو
سخنش نیش دارد و من نه




